روانشناسی مثبت گرا شکل جدیدی از روانشناسی است که بر اثرات مثبت زندگی فرد تأکید دارد.
این تاثیرات مثبت ممکن است شامل نقاط قوت شخصیت، احساسات خوش بینانه و رفتار سازنده باشد. این نظریه مبتنی بر این باور است که شادی از دو عامل عاطفی و ذهنی ناشی می شود. هدف روانشناسی مثبت گرا کمک به افراد در شناسایی شادی است، این روش بر قدردانی از لحظات شاد گذشته تأکید می کند. افرادی که به دنبال درمان هستند و می خواهند احساس شادی و رهایی بیشتری را تجربه کنند ممکن است این رویکرد را مفید بدانند. برای بسیاری از افراد پس از درمان تمرکز بر احساسات مثبت آسانتر است.
روان درمانی مثبت گرا شامل به کارگیری اصول روانشناسی مثبت در یک محیط درمانی حرفه ای بوده می باشد. برخی از تکنیک های مورد استفاده در این درمان شامل بررسی فعالیت های فرد می باشد. در درمان مثبتنگر، پیامدهای مثبت هر فعالیت مورد بررسی قرار می گیرد. یک روش معمول برای این کار استفاده از بیپر یا پیجر است. درمانگران ممکن است، با رضایت خود فرد با صدای بوق به او یادآوری کند که تجربیات خود را ثبت کند. از این روش ها اغلب به عنوان نمونه گیری کوتاه مدت یاد می شود.
افراد تحت درمان اغلب تشویق می شوند که یک دفترچه قدردانی داشته باشند. ثبت خاطرات یادآور اتفاقات و دستاوردهای مثبت هر روز است. این تمرین ممکن است به جبران نشخوار فکری در مورد چیزهایی که طبق برنامه پیش نرفتند کمک کند.
انسان ها به سختی می توانند به تجربیات منفی توجه بیشتری کنند. به این ترتیب، اغلب اتفاق می افتد که افراد تحت درمان نمی دانند چه چیزی بر شادی زندگی آن ها تأثیر می گذارد. برخی از متخصصان مراقبت از سلامت روان بر این باورند که این ناسازگاری ممکن است به دلیل ادراک باشد. یک فرد ممکن است نتواند احساسات خاص را تشخیص دهد. اما ممکن است وقتی بعداً به این تجربه فکر کنند، به وضوح متوجه آن ها شود. هدف روانشناسی مثبت گرا دور کردن توجه، انتظارات و حافظه فرد از موارد منفی می باشد و برای دستیابی به دیدگاهی متوازن بر موارد مثبت تمرکز می کند.
روانشناسی مثبت گرا منجر به توسعه چندین مفهوم کلیدی شده است. ثابت شده است که برای افراد مبتلا به افسردگی و اضطراب درمان مفیدی می باشد. برخی از مطالعات نشان می دهد که فقدان مثبت نگری ممکن است به خلق و خوی ضعیف یا افسرده کمک کند. با این حال، افسردگی تنها به دلیل این کمبود ایجاد نمی شود. روانشناسی مثبت گرا تنها نشانه های منفی را هدف قرار نمی دهد و به دنبال تقویت نقاط قوت شخصیت و احساسات مثبت نیز می باشد بنابراین می تواند برای افرادی که مایل به توسعه در این زمینه ها هستند مفید باشد.
مطالعات نشان می دهد که هم روانشناسی مثبت گرا و هم درمان شناختی رفتاری در کاهش علائم افسردگی موثر هستند. نتایج مطالعه بین این دو رویکرد نشان می دهد که روان درمانی مثبت گرا ممکن است در تقویت شادکامی موثرتر بوده و باعث افزایش شادی و بهبود روحیه افراد مبتلا به افسردگی می شود.
اگرچه نام آنها مشابه است، روانشناسی مثبت و روان درمانی مثبت نگر دو رویکرد متمایز هستند. یک رویکرد مبتنی بر نظریه روانشناسی مثبت است که توسط سلیگمن در سال 1998 توسعه یافت. دیگری رویکردی بین فرهنگی است که در سال 1968 توسط نصرت پسشکیان توسعه یافت و شامل تأثیرات روان پویشی و انسانی است.
روانشناسی مثبت گرا سلیگمن و روان درمانی مثبت پسشکیان از جهاتی شبیه هم هستند. هر دوی آن ها تصور می کنند که انسان ها ذاتاً خوب هستند. آن ها همچنین سعی در تشویق و توسعه شخصی دارند. با این حال، هنوز برخی از تفاوت های کلیدی بین رویکردها وجود دارد.
روانشناسی مثبت گرا در رسانه ها محبوبیت زیادی پیدا کرده که باعث نگرانی برخی روانشناسان شده است. آن ها این سوال را مطرح می کنند که آیا کاربردهای عملی این رویکرد از تحقیقات علمی در مورد اثربخشی آن پیشی گرفته است یا خیر.
شرکتهای چند میلیون دلاری مانند IBM، FedEx و Adobe «مربیهای شادی» را برای کارمندان خود استخدام کردهاند. برخی از مدارس مفاهیم روانشناسی مثبت گرا را در برنامه درسی خود پیاده کرده اند. حتی ارتش آمریکا در حال توسعه برنامه های آموزشی برای افزایش رفاه همه سربازان است.
منتقدان موافق هستند که روانشناسی مثبتگرا ممکن است در بسیاری از موقعیت ها به بهبود سلامت روان منجر شود. اما این زمینه فاقد شواهد تجربی کافی برای حمایت از ادعاهای مطرح شده در مورد سود آن است. برای تعیین مدت زمان ماندگاری هر گونه اثرات مفید به آزمایش دقیق تری نیاز است. روانشناسی مثبت نگر نیز به دلیل رد، انکار یا بی ارزش ساختن کارهای قبلی که نزدیک به این رشته است مورد انتقاد قرار گرفته است.
یکی از نگرانیهای بالقوه روانشناسی مثبت، پتانسیل افراطی در کاربردهای مثبت است. به عنوان مثال، برخی از افراد تحت درمان معتقدند که می توانند با خوش بین بودن در برابر اثرات مشکلات جدی سلامت جسمی و روانی مقاومت کنند. تاکید این رویکرد بر مسئولیت شخصی ممکن است باعث شود فرد برای مشکلات روانی خود احساس مسئولیت کنند درحالی که مشکلات سلامت روان تقصیر شخصی نیست که آن ها را تجربه می کند.
تصور میشود این رویکرد زمانی که در درمان برخی از مشکلات جدی یا مزمن سلامت روان استفاده میشود، کمتر مفید و احتمالاً بیاثر است. این ها ممکن است شامل اسکیزوفرنی یا آسیب مغزی تروماتیک باشد.
تحقیقات نشان داده است که خوش بین بودن و مثبت بودن ممکن است برای همه مفید نباشد. برخی از افراد که میتوان آن ها را «بدبینهای تدافعی» نامید از این واقعیت که موقعیتها را از منظر منفی میبینند، رشد میکنند. این افراد با پیش بینی شکست های احتمالی بهتر می توانند به موفقیت برسند. از آنجایی که این افراد برای جلوگیری از شکست تلاش می کنند. تحقیقات نشان داده است که این رویکرد ممکن است به برخی افراد کمک کند تا با اضطراب کنار بیایند. همچنین ممکن است به افراد کمک کند سریعتر سازگار شوند و از افراد خوشبین بهتر عمل کنند.
آخرین انتقاد به روانشناسی مثبت گرا این است که این رویکرد تا حدودی غربی است و در درجه اول بر فضایل و ارزش هایی تمرکز می کند که منعکس کننده فردگرایی جامعه آمریکا هستند.
روانشناسان با نفوذی مانند کارل راجرز، آبراهام مزلو ، اریش فروم و آلبرت بندورا به ایجاد ایده ها و نظریه هایی در مورد شادی و بهره وری انسان کمک کردند. اما در سال 1998 مارتین سلیگمن به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا بر مفهوم جدیدی به نام “روانشناسی مثبت” روی آورد. سلیگمن در مورد روانشناسی مثبت گرا در کتاب خود به نام شادکامی معتبر که در سال 2002 منتشر شد، نوشت. او اعتقاد داشت که تمرکز انحصاری چندین دهه روانشناسی بر نگرانی های سلامت روان مفیدترین رویکرد نیست. او روانشناسان را تشویق کرد تا بر پرورش و تقویت ویژگی ها و استعدادهای مثبت انسانی تمرکز کنند.
اولین نشست روانشناسی مثبت گرا در سال 1999 برگزار گشت و در سال 2002 اولین کنفرانس بین المللی روانشناسی مثبت گرا برگزار شد. روانشناسی مثبت گرا در سال 2006 توجه عموم را به خود جلب کرد. کلاس روانشناسی مثبت پروفسور تال بن شهر با ثبت نام 855 دانشجو به محبوب ترین دوره هاروارد تبدیل شد. در سال 2009، دانشگاه پنسیلوانیا میزبان اولین کنگره جهانی روانشناسی مثبت گرا بود.
شکاف فزاینده ای بین طرفداران روانشناسی مثبت گرا و روانشناسی انسان گرایانه وجود دارد. این شکاف از زمان ظهور روانشناسی مثبت گرا در سال 1998 وجود داشته است. حامیان روانشناسی مثبت گرا معتقدند که نظریه های آن ها مبتنی بر شواهد علمی محکم می باشد و ادعا میکنند که این نظریهها برتر از نظریههای انسانگرایان می باشد که فاقد شواهد تجربی حمایتی است. از سوی دیگر برخی از روانشناسان انسان گرا از سلیگمن انتقاد کرده اند.پ
مارتین سلیگمن نیروی محرکه اصلی این جنبش بوده است، اما افراد دیگر سهم قابل توجهی در توسعه روانشناسی مثبت داشته اند. این افراد عبارتند از میهالی سیکسزنتمیهالی، دان کلیفتون، اد دینر، سی آر اسنایدر، کریستوفر پترسون، شلی تیلور، باربارا فردریکسون، مایکل آرگیل و دانیل گیلبرت.
منابع: