رفتارگرایی یک نظریه شناختی است که به جای افکار، احساسات یا انگیزه ها بر رفتار تمرکز دارد. رفتارگرایی که ابتدا در اوایل قرن بیستم توسعه یافت، همچنان بر روانشناسی معاصر تأثیر می گذارد و اصول رفتارگرایی هر چند سال یک بار دچار تحول می شود.
رفتارگرایی که در ابتدا توسط جان واتسون توسعه یافت، از طریق آزمایشها و حمایت از BF Skinner به شهرت رسید. اسکینر معتقد بود، در حالی که انسان ها و حیوانات دارای ذهن و احساسات هستند، شناخت این دنیای درونی غیرممکن است، بنابراین تمرکز بر رفتار مفیدتر است. اسکینر نشان داد که میتواند پاسخهای رفتاری را از طریق شرطیسازی عامل شرطیسازی کند – فرآیندی که با تقویت آن، فرکانس رفتار را افزایش میدهد.
تعدادی از فیلسوفان و روانشناسان مشهور به عنوان رفتارگرا شناخته می شوند یا در پیدایش جنبش نقش داشتند. ایوان پاولوف ، که شرطی سازی کلاسیک را در سگ ها مورد بررسی قرار داد، یکی از رایج کننده های اولیه رفتارگرایی بود. ادوارد ثورندایک، روانشناس تربیتی که کارش پایههای ارتباطگرایی را تشکیل میدهد، نیز از طرفداران رفتارگرایی بود و استدلال میکرد که روانشناسی باید تنها بر آنچه قابل مشاهده است تمرکز کند.
رفتارگرایی از بسیاری جهات، واکنشی است به سایر فلسفه ها و اشکال روانشناسی که تجارب ذهنی را بر رفتارهای قابل اندازه گیری اولویت می دهند. باورهای رفتارگرایان در مورد ذهن انسان و حیوان متفاوت است. برخی استدلال می کنند که ذهن ناشناخته است، در حالی که برخی دیگر موضع سخت تری اتخاذ می کنند و اصرار دارند که ذهن وجود ندارد و رفتار تنها چیزی است که اهمیت دارد. برای اکثر رفتارشناسان معاصر، ذهن واقعی است، اما ناشناخته است. بنابراین تمرکز بر رفتارهای قابل مشاهده، اندازه گیری پیشرفت را در شرایط درمانی و تجربی آسان تر می کند.رفتارگرایی در دنیای آموزش حیوانات به طور فزاینده ای محبوب شده است، به طوری که بسیاری از مربیان معاصر سگ از روش های “مثبت” تربیت سگ که بر اساس اصول رفتارگرایانه تکیه می کنند، حمایت می کنند. این روشها که به جای پرداختن به مسائل ذهنی و احساساتی مانند تسلط یا حسادت، بر رفتار سگ تمرکز میکنند، صاحبان سگ را تشویق میکنند تا به رفتارهایی که دوست دارند پاداش دهند در حالی که رفتارهایی را که دوست ندارند نادیده میگیرند. طبق اصول رفتارگرایانه، یک رفتار تقویت شده قوی تر می شود، در حالی که یک رفتار تقویت نشده در نهایت به کلی ناپدید می شود.
اصول رفتارگرایی می تواند در یک محیط بالینی مفید باشد، زیرا مشاهده رفتار آسان تر از تجزیه و تحلیل احساسات است. بسیاری از متخصصان بهداشت روان از رویکردهای مبتنی بر ایده های رفتارگرایانه استفاده می کنند. به عنوان مثال، درمان شناختی رفتاری (CBT) تلاش می کند تا رفتار را با پرداختن به افکار ناسالم یا نادرست تغییر دهد. مشتریان با تکیه بر CBT به جای بحث در مورد گذشته یا تجزیه و تحلیل بیپایان احساسات، الگوهای فکری ناسالم را شناسایی میکنند، ارتباط بین افکار و رفتار را درک میکنند و سپس تکالیفی را انجام میدهند که برای تغییر افکار و در نتیجه رفتارشان طراحی شده است.
منابع: